کد مطلب:2691 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:632

طبقات اول تا ششم
طبقه اول

فلسفه اسلامی با ابویوسف یعقوب بن اسحاق كندی معروف به «فیلسوف العرب» آغاز می شود. الكندی عرب خالص است. معاصر است با مأمون و معتصم. با حنین بن اسحاق و عبد المسیح بن ناعمه حمصی مترجمان معروف معاصر است. در مقدمه كتاب اثولوجیا می نویسد: «آن را عبد المسیح ترجمه كرد و ابویعقوب كندی تهذیب و اصلاح كرد». در اینكه آیا او خود مترجم هم بوده است تردید كرده اند، ولی از ابومعشر بلخی شاگرد كندی نقل شده كه كندی یكی از چهار مترجم درجه اول دوره اسلامی است. دوره كندی دوره ترجمه است ولی خود كندی فیلسوفی صاحب نظر و بلندقدر است. در حدود دویست و هفتاد كتاب و رساله به كندی نسبت داده شده است. ابن الندیم فهرست كتابهای او را در رشته های مختلف: منطق، فلسفه، نجوم، حساب، هندسه، طب، اصول عقاید دینی فهرست كرده است. برخی از نسخه های كتب كندی اخیراً به دست آمده و چاپ شده. معلوم می شود ارزش این فیلسوف بسیار بیش از آن است كه قبلًا تصور می شد. كندی قطعاً یكی از نوابغ جهان و از ستارگان قدر اول دوره اسلامی است. برخی از اروپاییان او را یكی از دوازده چهره عقلی تاریخ بشر كه تأثیر فراوان داشته اند شمرده اند «1» كندی مردی خودساخته بوده است. تاریخ نشان نمی دهد كه در طبقه مقدم بر او و یا در طبقه خود او فیلسوفی صاحب نظر اعم از مسلمان یا غیرمسلمان وجود داشته است.

درباره كندی همین قدر نوشته اند كه در بصره و بغداد به تحصیل پرداخت و می دانیم كه در آن وقت نه در بصره و نه در بغداد فیلسوفی وجود نداشته است. این است كه كندی سرسلسله حلقات فلاسفه اسلامی است بدون آنكه خود به حلقه ای و طبقه ای دیگر وابسته باشد.

آقای تقی زاده در تاریخ علوم در اسلام و پروفسور كربن در تاریخ فلسفه اسلامی نوشته اند كه كندی در رساله ای مدت امپراطوری عرب (خلافت) را پیش بینی كرده

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 462

است كه مطابق (و لااقل نزدیك به واقع) درآمده است. ما در اینجا عبارت پروفسور كربن را می آوریم:

«این فیلسوف، در رساله ای مدت امپراطوری عرب را از طریق محاسباتی كه هم از علوم یونانی من جمله اخترشماری اقتباس كرده و هم از تفسیر متون قرآنی استفاده نموده مساوی 693 سال پیش بینی كرد.» «1»

این كه برخی نوشته اند: «تمایل و آشنایی مسلمین با فلسفه یونانی با ترجمه آثار حكمای یونان و اسكندریه و تفاسیر و شروح آنها و همچنین با تعلیمات گروهی مانند قویری، یوحنا بن حیلان و ابویحیی المروزی (مرورودی سریانی) و ابوبشر متی بن یونس و ابوزكریا یحیی بن عدی آغاز شد» «2» صحیح نیست. تمایل و آشنایی مسلمین و بلكه پیدایش فیلسوف صاحب نظر در میان آنها قبل از دوره افراد نامبرده به وقوع پیوست. فلسفه اسلامی با ابویوسف یعقوب كندی آغاز می شود و به وسیله شاگردان او ادامه می یابد.

شخصیتهای نامبرده، برخی (ابراهیم قویری، ابراهیم مروزی، یوحنا بن حیلان، ابن كرنیب) با شاگردان كندی هم دوره و هم طبقه اند و برخی (ابوبشر بن متی و یحیی بن عدی) چنانكه بعداً خواهیم گفت در طبقه سوم و چهارم محسوب می شوند. بعداً درباره این مطلب توضیح بیشتری خواهیم داد و مقدار تأثیر افراد نامبرده را بیان خواهیم نمود.

كندی همچنانكه فیلسوفی عالیقدر بوده، مسلمانی متصلب و پاك اعتقاد و مدافع بوده است. كتب زیادی در حمایت دین اسلام نوشته است. بعضی به اتكای برخی قرائن او را شیعه دانسته اند «3». كندی از افرادی است كه در هر مسأله ای كه میان اصول اسلامی و اصول فلسفه تعارض یافته است جانب اسلام را گرفته است، چنانكه از عقیده خاص او درباره حدوث زمانی عالم و حشر اجساد پیداست. كندی از افرادی است كه همیشه كوشا بوده است كه معارف اسلامی و اصول فلسفی را با یكدیگر توفیق دهد. این همان كاری است كه با كندی شروع شد و ادامه یافت.

عجیب این است كه برخی او را به علت این كه نامش یعقوب و نام پدرش اسحاق و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 463

كنیه اش ابویوسف است یهودی پنداشته اند و عجیب تر این كه در بعضی روایات كه قطعاً مجعول است، از او به عنوان كسی یاد كرده اند كه در نظر داشته ردی بر قرآن مجید بنویسد.

امروز در اثر تحقیقاتی كه به عمل آمده روشن شده كه اولًا ارزش علمی و فلسفی كندی بیش از آن است كه قبلًا تصور می شد، ثانیاً مسلمانی پاك اعتقاد و مدافع و احتمالًا شیعه بوده است، ثالثاً به واسطه موقعیت علمی و اجتماعی محسود بوده است و نسبتهای ناروا به او مولود آن حسادتهاست.

همان طور كه قبلًا اشاره شد، كندی شخصیت منحصر به فرد طبقه خودش است.

شخصیتی دیگر اعم از مسلمان و غیرمسلمان كه فیلسوفی صاحب نظر باشد، در طبقه و دوره او وجود ندارد. كندی در حدود سال 258 درگذشته است.

طبقه دوم

این طبقه از دو گروه مختلف تشكیل می شود: گروه شاگردان كندی و گروهی كه شاگرد كندی نبوده اند. اما گروه اول:

1. ابوالعباس، احمد بن الطیب سرخسی. بزرگترین شاگرد كندی بوده است. در سال 218 متولد و در سال 286 به دست قاسم بن عبیداللَّه وزیر معتضد به قتل رسیده است. ابن ابی اصیبعه پنجاه و چهار كتاب و رساله از او نام می برد كه ظاهراً هیچ كدام در دست نیست، از جمله كتاب المسالك والممالك در جغرافیا و شاید اولین جغرافی نویس جهان اسلام او باشد؛ دیگر كتابی در فرق بین نحو و منطق، دیگر كتابی در اینكه اصول و اركان فلسفه بعضی مبتنی بر بعض دیگر است، و دیگر كتابی در قوانین عام فن دیالكتیك (جدل).

هانری كربن می نویسد: «او الفبای صدا داری اختراع كرد كه وسیله حمزه اصفهانی تكمیل شد». و هم او می نویسد: «در مورد تسمیه هایی كه در زبان عربی برای تعیین رواقیون به كار می رود، اطلاعات گرانبهایی به دست داد كه بدون آنها خاطره رواقیون در روایات اسلامی اندكی در پرده ابهام قرار داشت».

این مرد نیز از تكفیر بی نصیب نمانده است. سرخسی طبق نقل ریحانة الادب از اعیان الشیعة از لسان المیزان شیعه بوده است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 464

2. ابوزید احمد بن سهل بلخی. هم ادیب بوده و هم فیلسوف. ابن الندیم شرح حال او را در ردیف ادبا و نویسندگان آورده است و كتب فلسفی او را نیز همان جا بیان كرده است «1» ولی در ضمن احوال محمد بن زكریای رازی (در ردیف اطبا) كه فلسفه را نزد بلخی خوانده است، مختصری درباره ابن بلخی توضیح می دهد بدون آنكه معلوم كند این همان ابوزید بلخی است یا شخص دیگر است و می گوید: من كتابهای زیادی به خط ابن بلخی در علوم بسیاری دیده ام كه همه مسوّده و ناتمام بود «2» بلخی علاوه بر مقام فلسفی، در ادب از طراز اول ادبای اسلامی به شمار رفته است. او را با جاحظ همردیف می شمارند و برخی او را بر جاحظ ترجیح می دهند.

ابن الندیم علاوه بر سایر كتب، كتابهایی از او به نامهای شرائع الادیان و نظم القرآن و قوارع القرآن و غریب القرآن و فضائل مكه را نام برده است. وی در سال 322 درگذشته است.

در فهرست ابن الندیم و تاریخ الحكماء ابن قفطی ذكری از اینكه بلخی شاگرد كندی بوده به میان نیامده است، ولی متأخران بالاجماع او را شاگرد كندی دانسته اند.

ظاهراً مدرك همه آنها معجم الادباء یاقوت حموی است «3» اما اگر واقعاً سال وفات بلخی 322 باشد، شاگردی او نزد كندی بسیار بعید است، زیرا كندی در حدود سال 258 درگذشته است و شصت و چهار سال میان این دو تاریخ فاصله است. مگر این كه فرض كنیم بلخی لااقل حدود صد سال عمر كرده است، ولی معجم الادباء تصریح می كند كه وی 87 یا 88 سال عمر كرد. پس اگر او در سال 322 درگذشته باشد، در وقت فوتِ كندی 13 یا 14 سال داشته است. شاید بلخی شاگرد مع الواسطه كندی بوده است.

بلخی نیز احتمالًا شیعه است و هم رمی به كفر و الحاد شده است «4». می گویند ابوالحسن عامری، فیلسوف معروف- كه بعد درباره اش سخن خواهیم گفت- شاگرد بلخی بوده است، ولی چنانكه بعداً خواهیم گفت بعید به نظر می رسد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 465

3. ابومعشر، جعفر بن محمد بلخی. در ابتدا از اصحاب حدیث و دشمن كندی و مسلك او بود. كندی با حیله و تدبیر او را به نجوم و ریاضی علاقه مند ساخت و از آزارش راحت شد و بنا بر نقل الفهرست در حلقه شاگردان الكندی درآمد «1». ابومعشر بیش از صد سال عمر كرده و در سال 272 درگذشته است. او پیش از آنكه فیلسوف باشد، مورخ و منجم است.

ابن الندیم چند نفر به نام حسنویه و نفطویه و سلمویه و یك نفر دیگر به همین وزن یاد می كند كه شاگرد كندی بوده اند. ما بیش از آنچه ابن الندیم ذكر كرده از آنها اطلاعی نداریم. این قدر می دانیم كه یك نفر طبیب به نام سلمویة بن بنان معاصر كندی است كه طبیب مخصوص معتصم بوده و ابن الندیم و ابن ابی اصیبعه به تفصیل درباره اش بحث كرده اند و او نصرانی وسریانی بوده است «2»، اما اینكه این سلمویه همان است كه ابن الندیم او را از شاگردان كندی شمرده است، نمی دانیم.

از جمله شاگردان كندی مردی بوده به نام «دبیس محمد بن یزید» و ابن الندیم بالاجمال از او یاد كرده است «3» و شخص دیگری به نام «زرنب» كه ابن ابی اصیبعه ضمن شمارش رساله های كندی می گوید: «رسالة الی زرنب تلمیذه فی اسرار النجوم».

اما گروه دوم یعنی افرادی از طبقه دوم كه شاگرد الكندی نبوده اند؛ آنها عبارتند از:

1. ابواسحاق، ابراهیم قویری. ابن الندیم در الفهرست بعد از ذكر ابوالعباس سرخسی، از ابراهیم قویری یاد می كند و می گوید: «ممّن اخذ عنه المنطق و كان مفسّراً» یعنی از كسانی است كه منطق از او آموخته شده است و خود مفسر و شارح كلمات پیشینیان بوده است. البته احتمال این هست كه فعل «اخذ» به صورت معلوم خوانده شود نه مجهول. معنی عبارت این خواهد بود كه قویری نیز مانند ابوالعباس سرخسی شاگرد كندی بوده و منطق را از او آموخته است. ولی تا كنون ندیده ایم كسی این احتمال را در عبارت ابن الندیم داده باشد.

ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء ضمن شرح حال فارابی، جریانی از زبان فارابی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 466

راجع به كیفیت ظهور فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه نقل می كند و نام قویری در آن جریان آمده است.

فارابی بعد از بحثی درباره ظهور و نشر فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه، می گوید:

«مقارن ظهور اسلام، تعلیم از اسكندریه مصر به انطاكیه منتقل شد و مدتی گذشت و كار كسادی حكمت به آنجا كشید كه در انطاكیه جز یك معلم وجود نداشت. دو نفر یكی اهل مرو و دیگری اهل حران از او حكمت آموختند و از انطاكیه بیرون رفتند در حالی كه یك عده كتاب با خود بردند.

بعد از آن ابراهیم مروزی و یوحنا بن حیلان نزد شخص مروی، و اسرائیل اسقف و ابراهیم قویری نزد شخص حرانی به تعلم پرداختند. اسرائیل و قویری هردو به سوی بغداد رهسپار شدند. اسرائیل به امور دینی پرداخت و قویری به كار تعلیم مشغول شد. یوحنا بن حیلان نیز به كارهای دینی پرداخت و ابراهیم مروزی به بغداد آمد و ابوبشر متی نزد او تحصیل كرد.» «1»

از سخن فارابی پیداست كه تعلیم و تعلم در حوزه انطاكیه (كه حوزه نصرانی بوده) منحصر بوده به منطق، آنهم تا اواخر اشكال وجودیه. فارابی طبق گفته خودش منطق را نزد یوحنابن حیلان آموخته است و می گوید همین كه كار تعلیم به دست مسلمین افتاد تحریم بقیه منطق- كه قبلًا كلیسا تحریم كرده بود- لغو شد.

مسعودی در كتاب معروف التنبیه والاشراف می گوید: ما در كتاب فنون المعارف و ما جری فی الدهورالسوالف گفته ایم به چه سبب مقارن زمان عمر بن عبد العزیز، تعلیم از اسكندریه به انطاكیه منتقل شد و مقارن ایام متوكل از انطاكیه به حران منتقل گشت و در زمان معتضد (279- 289) امور تعلیم به دست ابراهیم قویری و یوحنا بن حیلان (متوفّی در ایام مقتدر در بغداد) و ابراهیم مروزی افتاد و بعد از آنها منتهی شد به ابواحمد بن كرنیب و ابوبشر متی و بعد از آنها به ابونصر فارابی رسید.

قویری بنا به گفته ابن الندیم استاد ابوبشر متی بوده است.

2. ابویحیی، ابراهیم مروزی سابق الذكر. او نیز استاد ابوبشر متی بوده است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 470 طبقه سوم ..... ص : 467

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 467

ابن الندیم می گوید مردی فاضل ولكن سریانی بود و هرچه در منطق كتاب نوشته به لغت سریانی است «1» 3. یوحنا بن حیلان. همان است كه نامش قبلًا در ذیل نام ابراهیم قویری برده شد و گفتیم كه استاد منطق فارابی بوده است. معلوم نیست كه فارابی منطق را در كجا نزد یوحنا تحصیل كرده است. بعضی نوشته اند كه فارابی برای تحصیل منطق نزد یوحنا به حران رفت «2». ابن قفطی تصریح می كند كه در بغداد بوده است «3». از ظاهر سخن فارابی- كه قبلًا از عیون الانباء نقل كردیم- برمی آید كه یوحنا به بغداد نیامده است.

4. ابوالعباس محمد بن محمد ایرانشهری نیشابوری. از این شخص اطلاع صحیحی در دست نیست. ابوریحان بیرونی در الاثارالباقیه و ناصرخسرو در زادالمسافرین از او یاد كرده اند. گویند برخی عقاید فلسفی محمد بن زكریای رازی درباره قدم مكان و هیولا متخذ از اوست، و هم می گویند مدعی نبوت و پیامبری عجم بوده است «4». ایرانشهری معلوم نیست از گروه پیروان و شاگردان كندی است یا از گروه قویری و ابن حیلان و مروزی و یا خود مستقل از همه اینهاست و به گروه سومی وابسته است.

از آنچه تا كنون گفته شد معلوم شد تا حدود اوایل قرن چهارم دو نحله فلسفی وجود داشته است: نحله ای كه از كندی آغاز شده است كه شامل تعلیم منطق و فلسفه وطب و نجوم و موسیقی و غیره بوده است و نحله حرانیها كه ظاهراً در ابتدا از منطق تجاوز نمی كرده است.

طبقه سوم

در این طبقه پنج نفر قابل ذكرند:

1. ابوبكر محمد بن زكریای رازی كه به «جالینوس العرب» اشتهار یافته است.

بیشتر شهرت و هم تخصص وی در طب است. در این فن از طراز اول تاریخ شمرده

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 468

می شود. برخی او را در طب عملی و تجربی بر بوعلی ترجیح داده اند. در سال 251 متولد شده و در سال 313 درگذشته است. قبلًا گفتیم كه ابن الندیم او را شاگرد بلخی شمرده است و احتمالًا این بلخی همان ابوزید بلخی شاگرد كندی است. علیهذا رازی شاگرد شاگرد كندی است. قرائن دیگری به دست آمده كه تأیید می كند استاد رازی همان ابوزید بلخی است «1» ابوزید در سال 243 یا 244 متولد شد و از شاگرد خود (رازی) كه در 251 متولد شده است 7 یا 8 سال بزرگتر بوده است و البته این بعید نیست، خصوصاً با توجه به اینكه رازی در بزرگسالی به تحصیل اشتغال پیدا كرده است. ابوزید 9 سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است. استاد دیگر رازی ابوالعباس ایرانشهری است كه قبلًا نام بردیم و اطلاع درستی از او در دست نیست.

رازی عقاید فلسفی خاص دارد، به فلسفه ارسطویی زمان خویش تسلیم نبوده است. در باب تركیب جسم قائل به «اجزاء ذره ای» بوده است. عقیده خاصی در باب «قدمای خمسه» داشته است كه معروف است و كم و بیش در كتب فلسفه مطرح است. عقاید فلسفی رازی را در باب «قدمای خمسه» فارابی، ابوالحسین شهید بلخی، علی بن رضوان مصری، ابن الهیثم بصری رد كرده اند.

در فهرست كتب رازی، كتاب فی النبوات آمده كه دیگران به طعن و استهزا نام او را «نقض الادیان» نهاده اند و كتاب دیگری به نام فی حیل المتنبئین كه دیگران به طعن نام او را «مخاریق الانبیاء» گذاشته اند. این كتابها در دست نیست، ولی متكلمین اسماعیلی از قبیل ابوحاتم رازی و ناصرخسرو (و شاید منقول از ابوحاتم) در كتب خود به نقل قول از رازی مطالبی آورده مبنی بر اینكه او منكر نبوات بوده است.

هرچند ابوحاتم نام رازی را نبرده است و از او با كلمه «ملحد» یاد كرده است ولی مسلّم است كه منظور او محمد بن زكریای رازی است.

نظر به اینكه آن كتب در دست نیست، نمی توان اظهار نظر قطعی كرد ولی از مجموع قرائن می توان به دست آورد كه رازی منكر نبوات نبوده و با «متنبئین» (مدعیان دروغین نبوت) در ستیزه بوده است. مباحثات رازی با ابوحاتم اسماعیلی در منزل یكی از بزرگان ری در حضور اكابر و بزرگان شهر و «علی رؤوس الاشهاد»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 469

محال است كه در زمینه ابطال نبوات باشد و رازی صریحاً و علناً همه نبوات را تكذیب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت احترام هم زیست نماید. این كه برخی ادعا می كنند كه ابوریحان بیرونی كتابی به نام «نقض الادیان» و كتابی به نام «مخاریق الانبیاء» به رازی نسبت داده است «1» به هیچ وجه صحیح نیست. ابوریحان یكی از آن كتابها را «فی النبوات» و دیگری را «فی حیل المتنبئین» می خواند و به دنبال نام هر كدام كلمه «یُدعی » را اضافه می كند و می رساند كه این نام را دیگران داده اند. ابن ابی اصیبعه ضمن اینكه نسبت چنین كتابی را به رازی انكار می كند، احتمال می دهد كه برخی «اشرار» این كتاب را ساخته و از روی دشمنی به رازی نسبت داده باشند و تصریح می كند كه نام «مخاریق الانبیاء» را دشمنان رازی نظیر علی بن رضوان مصری به این كتاب داده اند نه خود رازی. از سخن ابن ابی اصیبعه پیداست كه كتاب نبوات و كتاب حیل المتنبئین غیر این كتابی است كه این نام به او داده شده است، و آن دو كتاب وضع روشنی دارد.

بعلاوه، رازی سخت پابند به توحید و معاد و اصالت و بقاء روح است. كتابی داردفی ان للانسان خالقاً متقناً حكیما «2» و كتابی دارد در رد سیسن ثنوی «3» (رد بر مانویت) و رساله ای الی علی بن شهید البلخی فی تثبیت المعاد «4» و نظرش در آن كتاب- همچنانكه ابن ابی اصیبعه می گوید- نقد نظریه منكران معاد است، و كتابی فی ان النفس لیس بجسم «5». چگونه ممكن است كسی همه اصول مبدأ و معاد و روح و نفس را پذیرفته باشد و منكر نبوات و شرایع باشد؟! بعلاوه او كتابی دارد فی آثار الامام الفاضل المعصوم «6» كه به احتمال قوی بر طبق مذاق شیعه در امامت نوشته است، و كتابی دارد به نام النقض علی الكیال فی الامامة «7» و كتابی به نام كتاب الامام و المأموم المحقین «8»، و همه می رساند كه اندیشه امامت فكر او را مشغول می داشته است. بدیهی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 470

است كسی كه منكر شرایع و نبوات باشد، درباره امامت حساسیتی ندارد.

بعید نیست همچنانكه بعضی گفته اند «1» رازی تا حدودی طرز تفكر شیعی امامی داشته است و همه مفكّرانی كه این گونه طرز تفكر داشته اند، از طرف دشمنان شیعه امامیه متهم به كفر و زندقه می شدند.

گذشته از همه اینها استدلالی كه از رازی در انكار نبوت نقل شده، آنقدر سست و ضعیف است كه از مفكّری مانند رازی بسیار بعید است، از قبیل این كه اگر می بایست مردم هدایت شوند چرا همه مردم پیامبر نیستند؟!.

آنچه می توان گفت این است كه رازی اشتباهات و انحرافاتی داشته است، ولی نه در حد انكار نبوات و شرایع؛ دشمنان او كه سخنان او را نقل كرده اند به او چنین چهره ای داده اند و اصل سخن رازی هم كه در دست نیست. ما در عصر خود كتابهایی دیده ایم كه خالی از اشتباهات و انحرافاتی نیستند، ولی مخالفان آن كتابها چنان چهره ای به آن كتابها داده اند كه اگر كسی اصل آن كتابها را ندیده باشد باور نمی كند كه این رسالات و مقالات در رد چنان كتابی باشد.

رازی دو دسته مخالف داشته است: مخالفانی كه بر آراء فلسفی او رد نوشته اند مانند فارابی و شهید بلخی و ابن هیثم و بعضی دیگر، و مخالفانی كه بر آراء مذهبی او رد نوشته اند. تنها این گروه كه همان اسماعیلیان اند و تاریخ، خود آنها را «ملاحده» می خواند، چهره «الحاد» به رازی در تاریخ داده اند و دیگران را هم تا حدی تحت تأثیر قرار داده اند. اخیراً ملاحده عصر ما به نحوی دیگر در تأیید ملاحده اسماعیلی چهره الحادی به رازی می دهند، ولی نه به منظور بلاتوجیه ساختن رازی بلكه به منظور توجیه كردن خودشان.

مطلبی دیگر كه باید ناگفته نماند این است كه رازی علیرغم نبوغ و تخصص در طب، در اندیشه های فلسفی توانا نبوده است. می توان به ابن سینا حق داد كه در پاسخ به پرسشهای ابوریحان بیرونی، رازی را «المتكلف الفضولی المتكلم بما لایعنیه» می خواند.

2. ابوالحسین شهید بن الحسین البلخی. هم حكیم بود و هم شاعر. به عربی و فارسی شعر می سروده و از قدیمیترین شاعران زبان فارسی به شمار می آید.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 474 طبقه سوم ..... ص : 467

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 471

ابن الندیم گویی شهید بلخی را درست نمی شناخته است، زیرا او را تحت عنوان «رجل یعرف بشهید بن الحسین و یكنی اباالحسن» «1» یاد می كند. بعد جمله ای دارد كه ظاهر این است كه می خواهد بگوید وی شاگرد ابوزید بلخی بوده است، اگرچه تا كنون ندیده ایم كسی این احتمال را در گفته ابن الندیم داده باشد. ابن الندیم می گوید این مرد (شهید) كتابها تصنیف كرده و بین او و رازی مناظراتی بوده است.

شهید، هم نظریه رازی را در مسأله «لذت»- كه در كتب فلسفه مثل اسفار و غیره مطرح است- رد كرده است و هم نظریه معروف او را در باب «قدمای خمسه». شهید در سال 325 درگذشته است.

3. ابواحمد حسین بن ابوالحسین اسحاق بن ابراهیم بن زید بن كاتب معروف به ابن كرنیب از فضلای متكلمین اسلامی و از حكمای طبیعی (در مقابل حكمای ریاضی) بوده است، برعكس برادرش ابوالحسین بن كرنیب و برادرزاده اش ابوالعلاء بن ابی الحسین كه اهل ریاضیات بوده اند و ابن الندیم نام آنها را در ردیف ریاضی دانان آورده است؛ ابواحمد بن كرنیب هم متكلم بوده و هم فیلسوف و هم طبیب. مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده در هر دو قسمت (كلام و فلسفه) تدریس می كرده و شاگردان و تلامذه ای داشته و شخصیت ممتازی به شمار می رفته است.

ابن الندیم می گوید: «در نهایت فضل و معرفت و ورود در علوم طبیعی قدیم بود» «2». عین عبارت ابن الندیم در تاریخ الحكماء ابن قفطی و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه تكرار شده است، ولی مسعودی- چنانكه دیدیم- او را هم طبقه ابوبشر متی و در طبقه بعد از قویری و مروزی شمرده است. بعید نیست كه نزد آنها تحصیل كرده باشد، هر چند گفته می شود ابو بشر متی نزد ابن كرنیب تحصیل كرده است. تاریخ ولادت و وفات ابن كرنیب و همچنین اساتید او و شاگردان او دقیقاً معلوم نیست، لهذا محتمل است كه از طبقه دوم به شمار آید.

كتابی كه از او یاد می شود كتابی است در رد ثابت بن قره در مسأله فلسفی معروف كه هم اكنون نیز در كتب فلسفه طرح می شود و آن «لزوم یا عدم لزوم تخلل سكون میان دو حركت متضاد» است. در تاریخ الحكماء ابن قفطی و عیون الانباء ابن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 472

ابی اصیبعه و به تبع آنها در نامه دانشوران «حركتین متساویتین» ضبط كرده اند كه البته غلط است؛ صحیح همان است كه در الفهرست آمده است: «حركتین متضادتین».

4. ابوبشر، متی بن یونس (یونان) نصرانی منطقی بغدادی. ابن الندیم در الفهرست می گوید یونانی است و اهل دیرقنی. دیرقنی مطابق آنچه در نامه دانشوران می نویسد همان دیرمرماری است كه «اسكول مرماری» (مدرسه مرماری) هم خوانده می شود و در نزدیك بغداد است. ابن الندیم می گوید: ریاست منطقیین در عصر خودش به او منتهی شد، و هم او می گوید كه ابوبشر نزد ابراهیم قویری و ابی احمد بن كرنیب و دو نفر دیگر به نام دوفیل (روفیل- روبیل) و بنیامین تحصیل كرده است. قبلًا نقل كردیم كه وی نزد یحیی مروزی نیز تحصیل كرده است. ابن ابی اصیبعه در ضمن شرح حال فارابی می گوید: «ابوبشر متی، ایساغوجی را نزد یك نصرانی (ظاهراً همان بنیامین كه الفهرست نام برده است) و قاطیغوریاس (مقولات) را نزد روبیل و قیاس را نزد ابویحیی مروزی آموخت».

ابوبشر، هم مترجم بود و هم فیلسوف ولی در حقیقت منطقی بوده نه فیلسوف به اصطلاح عصر ما. كتب منطقی او و شروح او بر كتب منطقی ارسطو مدار تدریس و تعلیم و تعلم محصلین بوده است «1» ابوبشر متی مطابق آنچه ابن القفطی نوشته است در سالهای میان 320 و 330 زنده بوده است. ابن ابی اصیبعه می نویسد كه در سال 328 درگذشته است. این كه در نامه دانشوران می نویسد وفات ابوبشر در سال 308 بوده است علی الظاهر غلط نسخه است.

5. ابونصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان فارابی. بی نیاز از معرفی است. به حق او را «معلم ثانی» و «فیلسوف المسلمین من غیر مدافع» لقب داده اند «2». اهل تركستان است. معلوم نیست كه ایرانی نژاد است یا ترك نژاد. هم زبان تركی می دانسته و هم زبان فارسی، ولی تا آخر در جامه و زیّ تركان می زیسته است.

مردی بوده فوق العاده قانع و آزادمنش؛ غالباً كنار نهرها و جویبارها و یا گلزارها و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 473

باغستانها سكنی می گزید و شاگردان همان جا از محضرش استفاده می كردند.

نواقص كار كندی را در منطق تكمیل كرد.

گویند فن تحلیل و انحاء تعلیمیه منطق را كه تا آن وقت در اختیار كسی نبود و یا ترجمه نشده بود، فارابی به ابتكار خود افزود، و همچنین صناعات خمس و موارد استفاده از هر صنعت را او مشخص ساخت. فارابی از افرادی است كه عظمتش از او شخصیتی افسانه ای ساخته است تا آنجا كه ادعا كرده اند او هفتاد زبان می دانسته. او از افراد خودساخته است.

استاد قابل توجهی ندیده است. استاد او یوحنا بن حیلان بوده. منطق را نزد او آموخته است. متأخرین عموماً می نویسند كه او ابتدا در بغداد نزد ابوبشر متی تحصیل كرد و سپس به حران رفت و نزد یوحنا بن حیلان به تحصیل منطق پرداخت «1». ظاهراً مدرك این نسبت، سخن ابن خلكان است؛ اوست كه چنین تصریحی كرده بدون این كه مدركی نشان دهد. ولی از گفته ابن القفطی و ابن ابی اصیبعه معلوم می شود كه فارابی معاصر ابوبشر بوده و شخصیتی مافوق او در زمان خود او داشته است.

ابن القفطی می گوید: «و كان ابونصر معاصرا لابی بشر متی بن یونس الا انه كان دونه فی السن و فوقه فی العلم» یعنی فارابی با ابوبشر هم عصر بود؛ از او به سال پایینتر و به علم بالاتر بود. قریب به همین است سخن ابن ابی اصیبعه. بعلاوه بسیار بعید است كه فارابی پس از درك حوزه ابوبشر متی و استفاده از او در بغداد، به حران نزد یوحنا بن حیلان برای تحصیل منطق برود. خود فارابی فقط از یوحنا بن حیلان به عنوان معلم یاد كرده است. ابن القفطی مدعی است كه فارابی در بغداد نزد یوحنا تحصیل كرده است.

فارابی در سال 257 (شش سال بعد از تولد رازی و یك سال قبل از درگذشت كندی) متولد شد و در سال 339 درگذشت. هشتاد و دو سال عمر كرد.

فارابی فیلسوفی است مشائی و در عین حال خالی از مشرب اشراقی نیست، چنانكه كتاب فصوص الحكم او حكایت می كند. او در عین حال یك نفر ریاضی دان و موسیقی دان درجه اول است. آراء سیاسی و نظریات خاص درباره مدینه فاضله

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 474

دارد كه معروف است. فارابی فلاسفه قبل از خود را تحت الشعاع قرار داد. تالی تلْو ارسطو شمرده شد و «معلم ثانی» لقب یافت.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 478 طبقه ششم ..... ص : 477

طبقه چهارم

از این طبقه افراد زیادی نمی شناسیم. آنچه از نقلها بر می آید این است كه فارابی و ابوبشر متی و ابن كرنیب شاگردها داشته اند، ولی اطلاع درستی از آنها نداریم. از شخصیتهای این طبقه:

1. یحیی بن عدی منطقی نصرانی است. این مرد با ابن الندیم معاصر بوده است و ابن الندیم نسبت به پركاری او اعجاب دارد. ابن الندیم و ابن القفطی و ابن ابی اصیبعه بالاتفاق نوشته اند كه وی شاگرد ابونصر فارابی و ابوبشر متی بوده است. همه (مخصوصاً ابن القفطی) كتابهای زیادی از او نقل كرده اند كه بیشتر منطقی است، ولی احیاناً مسائلی از مسائل فلسفه اولی - كه در دوره قبل از فارابی خصوصاً در مسیحیان كمتر دیده می شود- طرح كرده است. ابن الندیم و به تبع او ابن القفطی و ابن ابی اصیبعه نوشته اند كه ریاست منطقیین در زمان او به او منتهی شده بود. وی در سال 363 و یا 364 درگذشته است و گفته اند 81 سال عمر كرده است.

2. غیر از یحیی بن عدی، در طبقه چهارم جمعیت اخوان الصفا و خلان الوفا را باید نام برد. گروهی هستند گمنام و خود خواسته اند گمنام باشند، اما نشان داده اند كه گروهی هستند هم فیلسوف و هم متدین و متعهد. به منظور اصلاح جامعه بر اساس ایده ای كه داشته اند (به كار بردن فلسفه و دین توأماً) دست به كار شده، انجمنی تشكیل داده (حزب مانند)، اعضا می پذیرفته و شروط و آدابی داشته اند و مجموع 52 رساله كه در حقیقت بیان كننده جهان بینی و ایدئولوژی آنهاست- و از یك نظر یك دائرة المعارف برای عصر آنها محسوب می شود و اثری است جاودانی و از شاهكارهای جهان اسلام- آفریده اند. اخوان الصفا هم از اسلاف خود (مخصوصاً فارابی) متأثر بوده اند و هم در اخلاف خود اثر گذاشته اند. هر دو قسمت نیازمند به بحث طولانی است و از حدود بحث ما خارج است.

آنچه از نام آنها بر ما آشكار است همانهاست كه ابوحیان توحیدی- كه تقریباً معاصر آنها بوده- فاش كرده است: ابوسلیمان محمد بن معشر بستی، ابوالحسن علی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 475

بن هارون زنجانی، ابواحمد مهرجانی عوفی، زید بن رفاعة. بعضی دیگر نام افراد دیگری از قبیل ابن مسكویه رازی متوفّی در 421، عیسی بن زرعة متوفّی در 398 (مترجم و فیلسوف) و ابوالوفاء بوزجانی (نابغه ریاضی دان معروف متوفّی در 387) و بعضی دیگر را می برند ولی بعضی از اینها به اوایل قرن پنجم تعلق دارند، در صورتی كه در نیمه دوم قرن چهارم كار اخوان الصفا تا حدودی شناخته بوده است.

ابوحیان توحیدی در سال 373 مرام و عقیده و مسلك و روش اخوان را برای وزیر صمصام الدولة بن عضدالدوله بازگو كرده است و گفته من این رسائل را به استادم ابوسلیمان منطقی سجستانی عرضه كردم و او درباره آنها اظهار نظر كرد. علیهذا می بایست این رسائل در حدود نیمه قرن چهارم تألیف شده باشد و به همین جهت با اینكه تاریخچه اخوان در دست نیست باید آنها را از طبقه چهارم یعنی هم طبقه با شاگردان فارابی به شمار آوریم.

اخوان الصفا كه میان عقل و دین، فلسفه وشریعت، جمع كرده اند و آندو را مكمل یكدیگر می دانند، در روش فلسفی خود تمایل فیثاغورسی دارند، بر اعداد زیاد تكیه می كنند و در جنبه اسلامی، تمایل شدید شیعی و علوی دارند.

طبقه پنجم

1. ابوسلیمان، محمد بن طاهر بن بهرام سجستانی، معروف به ابوسلیمان منطقی.

شاگرد یحیی بن عدی منطقی بوده است و بنا بر نقل ابن القفطی در تاریخ الحكماء نزد ابوبشر متی نیز تحصیل كرده است. علی الظاهر آغاز تحصیلش در نزد ابوبشر بوده و بعد در نزد یحیی بن عدی ادامه داده است.

ابوسلیمان شاگردی دارد به نام ابوحیان توحیدی كه از فضلا و ادبا و نویسندگان بنام جهان اسلام است و كتابهای نفیسی دارد به نامهای: المقابسات، الامتاع و المؤانسة، الصدیق و الصداقة. ابوحیان در كتابهای خود فراوان از استادش یاد كرده و افاضات او را بازگو كرده است.

ابن الندیم و ابن القفطی و ابن ابی اصیبعه همه از ابوسلیمان یاد كرده اند ولی به طور مختصر، و البته ابن القفطی مفصلتر بحث كرده است. جامعترین بحث درباره ابوسلیمان همان است كه مرحوم محمد قزوینی در جلد دوم بیست مقاله (صفحات

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 476

128- 166) انجام داده است.

خانه ابوسلیمان میعادگاه حكما و فضلای عصر بوده و خود رئیس قوم به شمار می آمده است. در محفل ابوسلیمان- كه در حقیقت یك انجمن فلسفی بوده است- همواره مسائل علمی و فلسفی مطرح می شده و حكما از یكدیگر استفاده می كرده اند و به تعبیر ابوحیان «مقابسه» می نموده اند. ابوحیان آنها را در 106 مجلس جمع كرده و نام آنها را «مقابسات» گذاشته است.

تاریخ ولادت و وفات ابوسلیمان دقیقاً معلوم نیست. قدر مسلّم این است كه در نیمه دوم قرن چهارم شخصیت ممتازی داشته است. مرحوم قزوینی حدس می زند كه ولادت ابوسلیمان در حدود سال 307 و وفاتش در حدود سال 380 باشد و احتمالًا تا حدود 390 زنده بوده است.

حكما و فضلایی كه در محفل ابوسلیمان شركت می كرده اند، غالباً شاگرد یحیی بن عدی و هم شاگردان خود ابوسلیمان بوده اند از قبیل: ابومحمد عروضی، ابوبكر قومسی، عیسی بن زرعة.

2. ابوالحسن عامری نیشابوری. از این شخص نیز اطلاع زیادی در دست نیست.

ابن الندیم و ابن القفطی و ابن ابی اصیبعه از او ذكری به میان نیاورده اند. یاقوت در معجم الادباء از او یاد كرده است.

در سه حكیم مسلمان می نویسد: عامری دو كتاب دارد؛ یكی در اخلاق به نام السعادة و الاسعاد و دیگری در فلسفه به نام الامد الی الابد. كتابی هم در دفاع از اسلام و تفوق آن بر سایر ادیان نوشته است به نام الاعلام بمناقب الاسلام..

و هم می نویسد كه همچنانكه به فلسفه یونانی علاقه مند بود، به فلسفه سیاسی ساسانیان نیز علاقه مند بود و خود شاگرد ابوزید بلخی بود.

بعضی مدعی شده اند كه میان عامری و ابن سینا نامه ها مبادله شده ولی محتمل به نظر نمی رسد، زیرا ابن سینا در وقت وفات عامری یازده ساله بوده است.

گفته اند عامری شاگرد ابوزید بلخی بوده است، ولی بعید است كه عامری شاگرد بلاواسطه بلخی باشد زیرا بلخی در سال 322 درگذشته است و عامری در سال 381 و علیهذا میان وفات استاد و شاگرد 59 سال فاصله است.

3. ابوالخیر، حسن بن سوارمعروف به ابن الخمار. هم حكیم است و هم طبیب و هم مترجم از سریانی به عربی، ولی بیشتر طبیب است تا فیلسوف یا مترجم. شاگرد

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 477

یحیی بن عدی منطقی سابق الذكر بوده و شاگردان زیادی تربیت كرده است. ابتدا مذهب نصرانی داشت و در آخر عمر (مطابق نقل نامه دانشوران) مسلمان شد.

ابن الندیم كه معاصر وی بوده و به تبع او ابن القفطی، او را فوق العاده باهوش و فطن خوانده است. نامه دانشوران مدعی است كه عمر طولانی كرده ولی تاریخ وفات او را نمی نویسد. مرحوم محمد قزوینی در بیست مقاله، مقاله مربوط به تتمه صوان الحكمه (جلد 2، صفحه 141) مدعی است كه وفات ابوالخیر در سال 408 بوده است.

گویند بوعلی كه معمولًا معاصران خود را به چیزی نمی گرفت، از ابوالخیر به نیكی یاد كرده و گفته: «ابوالخیر را در ردیف دیگران نباید شمرد. خداوند ملاقات او را روزی كند» «1» 4. ابوعبد اللَّه ناتلی. این مرد همان است كه ابن سینا در آغاز تحصیل، قسمتی از منطق و قسمتی از ریاضیات را نزد او آموخت. شخصیت ممتازی ندارد؛ همه شهرتش را از ناحیه شاگرد نامدارش كسب كرده است.

ناتلی طبیب هم بوده است. ابن ابی اصیبعه در ضمن احوال ابوالفرج بن الطیب، او را در ردیف طبیبان معاصر ابوالفرج شمرده است. بعضی مدعی شده اند كه ناتلی شاگرد ابوالفرج بن الطیب بوده است و به گفته ابن ابی اصیبعه استناد كرده اند «2» ولی اشتباه است. ابن ابی اصیبعه ناتلی را در ردیف معاصران ابوالفرج آورده است نه شاگردان او. ابن ابی اصیبعه ابوالفرج را از معاصران بوعلی كه شاگرد ناتلی بوده است می شمارد تا چه رسد به ناتلی.

طبقه ششم

این طبقه را طبقه نوابغ باید نام نهاد. هیچ طبقه از طبقات فلاسفه مانند این طبقه افراد برجسته نداشته است:

1. ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه رازی. اصلًا اهل ری بوده و مدتی به اتفاق ابوریحان بیرونی و ابن سینا و ابوالخیر و ابوسهل مسیحی و ابونصر عراقی در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 478

دربار خوارزمشاه می زیسته است. وفاتش در اصفهان در سال 420 واقع شده است.

تاریخ تولدش معلوم نیست ولی می گویند عمر طویل یافته است «1» از ابوحیان توحیدی نقل شده كه ابن مسكویه مدتی نزد ابوالخیر شاگردی كرده است «2». بعضی می گویند نزد ابوالحسن عامری نیز تحصیل كرده است «3» ولی این نقل با آنچه از معجم الادباء نقل شده- كه در مدت پنج سال اقامت ابوالحسن عامری در ری به نزد عامری نرفت و گویی میان آنها سدی بود- منافی است «4» داستان حضور ابن سینا به مجلس ابن مسكویه و افكندن گردویی پیش او كه مساحت این گردو را تعیین كن و گذاشتن ابن مسكویه كتاب اخلاقی طهارة الاعراق خود را نزد ابن سینا و گفتن این كه تو به اصلاح اخلاقت از من به تعیین مساحت این گردو محتاجتری، معروف است. بوعلی به حكم این كه كمتر كسی از معاصران خویش را گرامی می داشته و وقعی می نهاده، درباره ابن مسكویه نیز گفته مسأله ای با او در میان گذاشتم و هرچه كوشش كردم نتوانست بفهمد.

ابن مسكویه، خودش یا پدرش (علی الاختلاف) زردشتی بوده و مسلمان شده و به عقیده بعضی شیعه بوده است. قدر مسلّم این است كه تمایل شیعی داشته است. از معروفترین كتابهای او تجارب الامم در تاریخ و الفوز الاصغر در فلسفه و طهارة الاعراق در اخلاق است.

2. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی. از شخصیتهای درجه اول فرهنگ و تمدن اسلامی است. از نظر برخی مستشرقین، در تمام جهان اسلام نظیر ندارد. رشته تخصصی اش ریاضیات، نجوم، تاریخ، هیئت، داروشناسی، بررسی عقاید و ادیان اقوام و ملل و امثال آنها بوده. چندین كتاب تحقیقی نفیس آفریده كه جهان هنوز به اعجاب در آنها می نگرد از قبیل تحقیق ماللهند، الاثار الباقیة، قانون مسعودی و غیره.

بیرونی در سال 362 متولد شده و در 442 درگذشته است. او زبانهای یونانی و سریانی، علاوه بر زبان فارسی و زبان عربی و زبان خوارزمی- كه زبان مادری او بوده- می دانسته است. زبان عربی را بهترین زبانها برای مسائل علمی می داند

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 482 طبقه ششم ..... ص : 477

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 479

علاقه خاصی به این زبان نشان می دهد. می گوید اگر مرا به عربی ناسزا گویند بیشتر دوست دارم از اینكه به برخی زبانهای دیگر مرا بستایند.

استادان او معلوم نیست جز یك نفر به نام ابونصر بن علی بن عراقی كه ظاهراً همان ابونصر عراقی است كه در دربار خوارزمشاه بوده است و معلوم نیست كه ابوریحان شاگردانی داشته یا نداشته است.

ابوریحان از كسانی است كه عمر نسبتاً طویل (قریب هشتاد سال) یافته و تمام وقتش وقف علم بوده است؛ جز به علم به كار دیگر (وزارت و غیره) نپرداخته است.

او در سال فقط دو روز تعطیل داشته است.

ابوریحان و ابن سینا در حدود سال 400 در خوارزم با یكدیگر ملاقات داشته اند. ابوریحان چند سالی از بوعلی بزرگسال تر بوده و در حدود هیجده سؤال در مسائل فلسفی و غیره- كه برخی از آنها اعتراض به ارسطوست- از بوعلی كرده است. بوعلی به آنها پاسخ گفته و تدریجاً كار اندكی به خشونت كشیده است «1»، ولی اهل تحقیق مدعی هستند كه این سؤالات بعد از رفتن بوعلی از خوارزم بوده است.

ابوریحان در كتاب الاثارالباقیة آنجا كه اشاره به برخی سؤالات خود از بوعلی می كند، از او به عنوان «الفتی الفاضل» (جوان فاضل) یاد می نماید.

ابوریحان به مبانی اسلامی سخت معتقد و پابند بوده است. در نوشته های خود عموماً مانند یك مؤمن واقعی از دین مقدس اسلام یاد می كند و به تناسب، آیات كریمه قرآن را می آورد. او مخصوصاً احساسات ضد شعوبیگری داشت و در برخی نوشته های خود سخت از شعوبیگری اظهار تنفر می نماید «2». ابوریحان به احتمال زیاد شیعه بوده است.

3. ابوعلی حسین بن عبد اللَّه ابن سینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار. شناختنش یك عمر و شناساندنش كتابی بسیار قطور می خواهد. خودش گزارش زندگی خود

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 480

را تا حدود سی و پنج سالگی كه به گرگان آمده، به تقاضای یكی از شاگردان املاء كرده است و شاگرد معروفش ابوعبید جوزجانی، بعد آن را تكمیل و تا آخرین روز زندگی اش گزارش كرده است. از این گزارشها می توان تا حدی زندگی عادی و علمی و سیاسی او را به دست آورد. زندگی ناآرام و پرماجرایی داشته و عمری نسبتاً كوتاه. با این عمر كوتاه و این زندگی پرماجرا، اینهمه معلومات و خلق اینهمه آثار حقیقتاً حیرت انگیز است.

عجیب این است كه با اینكه ابن ابی اصیبعه و ابن القفطی هر دو متن این دو گزارش را بدون اختلاف ضبط كرده اند، جمله آخر را كه مدت عمر شیخ است به اختلاف ضبط كرده اند. بنا بر نقل ابن ابی اصیبعه عمر شیخ 54 سال و بنا بر نقل ابن القفطی 58 سال بوده است. بعضی دیگر (نامه دانشوران) از روی بعض قرائن احتمال می دهند كه عمر شیخ 63 سال بوده است.

نكته ای كه لازم است گوشزد شود این است كه شخصیت بوعلی همه حكمای اسلامی پیش از او را تحت الشعاع قرار داد. بعد از بوعلی، چه در طب و چه در فلسفه، كتابهای او محور بحث و تدقیق و تحشیه و شرح بود.

نكته دیگر اینكه قبل از بوعلی، بغداد مركز طب و فلسفه بود. بوعلی به بغداد نرفت- پدرش بلخی و مادرش بخارایی است، نیمه اول عمرش در آن حدود گذشته است- به عللی به سوی خراسان و گرگان رهسپار شد و در چند شهر توقفهای كوتاهی كرد. عاقبت در اصفهان و همدان- و بیشتر در همدان- رحل اقامت افكند.

صیت شهرتش طالبان علم و حكمت را از هر سو به سوی او می كشید. شاگردان زیادی تربیت كرد. شخصیت بوعلی در زمان حیاتش و شهرت كتابهایش بعد از خودش- كه محور بحث میان اهل فضل بود و متخصصان آن كتب بیشتر در ایران یافت می شدند- سبب شد كه مركز ثقل فلسفه و طب از بغداد به ایران منتقل گشت.

4. ابوالفرج بن الطیب. این مرد عراقی (و علی الظاهر بغدادی) است. هم طبیب بوده و هم فیلسوف، ولی جنبه طبابتش می چربد. بوعلی كه معاصر اوست طبابتش را می ستاید، برخلاف فلسفه و حكمت كه از این جهت او را به چیزی نمی گیرد «1». به طور كلی بوعلی احدی از معاصرین را در فلسفه در نظر ندارد. در ترجمه تتمه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 481

صوان الحكمه «1» می نویسد بوعلی درباره كتابهای فلسفی ابوالفرج گفته: «سزاوار این است تصانیف او را بر فروشنده رد كنند و ثمنش نیز بر وی بگذارند». و هم او می نویسد: «وقتی كه كار میان بوعلی و ابوریحان به خشونت كشید و ابوریحان سخنان تندی در نامه خود به كار برد و خبر به ابوالفرج رسید، گفت: هركس با دیگران چنان كند، با او نیز چنین كنند».

ابن القفطی پس از اشاره به سخن بوعلی درباره ابوالفرج، می گوید: «اما من و هر منصفی نمی گوییم جز این كه ابوالفرج علوم گذشته را احیا كرد و مخفیات آنها را آشكار نمود».

ابوالفرج، مسیحی و شاگرد ابوالخیر بوده است. گروهی از محضر درسش استفاده كرده اند. ابن القفطی می گوید تا بعد از سال 420 زنده بوده و گفته شده كه در سال 435 درگذشته است.

5. ابوالفرج بن هندو. در طب و حكمت شاگرد ابوالخیر بوده و از بزرگترین و فاضلترین شاگردان او به شمار رفته است. ضمناً مردی ادیب و شاعر و سخنور بوده است.

6. ابوعلی حسن بن الحسن (یا الحسین) بن الهیثم بصری. هم فیلسوف است و هم طبیب و هم فیزیك دان و ریاضی دان. در فیزیك و ریاضیات شهرت جهانی دارد و از عوامل مؤثر در پیشرفت ریاضیات جهانی به شمار می رود. در سال 354 متولد شده و در حدود سال 430 درگذشته است «2». در تتمه صوان الحكمه می نویسد كه طرحی برای استفاده از آب نیل هنگام كاهش آب تهیه كرد و با خود به قاهره برد ولی مورد توجه الحاكم باللَّه واقع نشد، بلكه مغضوب وی گشت و از آنجا به دمشق فرار كرد. و هم می نویسد فوق العاده متعبد و متشرع بود و به شریعت احترام می گذاشت. حالت توجه او را در حین مرگ نیز یادآور می شود. گویند قسمتی از ایام او در مغرب گذشته است «3». مرحوم سیدحسن تقی زاده در تاریخ علوم در اسلام می گوید:

«وی مؤلفات زیادی دارد. گویی همه عمر به تألیف اشتغال داشته است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 482

ابن الهیثم به قول سارتون بزرگترین عالم مسلمین در حكمت طبیعی (فیزیك) و یكی از بزرگترین ارباب این فن در كل تاریخ بوده است.

كتاب معروف او در علم مناظر تأثیر عظیمی در ترقی علم در مشرق و مغرب نموده و روجر بیكن فیلسوف بزرگ و كپلر مؤسس قوانین جدید علم نجوم هر دو از تأثیر كتاب او بهره مند شده اند ... ابن الهیثم تحقیقات دقیق و بسیار عالی در باب نور و قوانین آن كرده و ظاهراً اول كسی است كه اتاق تاریك (امتحانات نوری) را استعمال كرده است ... این دانشمند معادلات چهار درجه ای را حل كرده و سعی كرده عمق كره هوا را تعیین كند ...» «1»

همزمان با این طبقه، ریاضیون درجه اول ظهور كرده اند از قبیل ابوالوفاء بوزجانی نیشابوری، عبد الرحمن صوفی رازی، ابوسهل كوهستانی طبرستانی و غیرهم كه در فصل جداگانه ای باید بحث شود.